الکی مثلاً وبلاگ داریم... √√√

سعی میشود هر ماه جالب ترین مطالب در این وبلاگ درج گردد./

الکی مثلاً وبلاگ داریم... √√√

سعی میشود هر ماه جالب ترین مطالب در این وبلاگ درج گردد./

خرید شوهر

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.

روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”

پس به طبقه ی بالایی رفتند…

در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند.”

دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”
طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”

دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…

طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند. دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”

پس به طبقه ی پنجم رفتند…

آنجا نوشته بود: “این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند! از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”

عجب خوش شانسی!

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پی مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.

همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟

انسان و واقعیت !!!! ...

یادمان باشید که ...
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست ،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم.......

قـــدردانی !!!! ...

این متن نه تنها برای بچه هایمان بلکه برای همه ما که در این جامعه امروزی زندگی می کنیم موثر می باشد.

توصیه میشود حتما مطالعه شود!


ادامه مطلب ...

راست ها و دروغ ها !!!! ...

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.
کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.
کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.
کسی که پول می گیرد تا گاهی راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.
کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.
کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.
کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.
کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.
کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.
کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.
کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.
کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است.

پادشاه و باغ !!!! ...

پادشاهی بود که در کنار قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.

تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، او در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد. تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند.
او رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟

درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم.

پادشاه به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...! پادشاه علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.

از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود. وقتی که علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.

پادشاه در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. او از گل علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد:

ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر پادشاه که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است، می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم.

کدام مستحق تریم !!!! ...

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم ....
بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….

پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!

آفــتــابــــگـردان !!!! ...

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا . ما همه آفتابگردانیم.
اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست.
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش میسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد؛ اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را میداند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد.
او همه زندگیاش را وقف نور میکند، در نور به دنیا میآید و در نور میمیرد. نور میخورد و نور میزاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.
آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا.
بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد؛ بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر «تویی» نمیماند.
و گفت من فاصلههایم را با نور پر میکنم، تو فاصلهها را چگونه پُر میکنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد.
گفتوگوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.
زیرا که او در آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید میداد.
تب داشت و عاشق بود.
خداحافظی کردم، داشتم میرفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب میاندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟
آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم .

هم راز هم باشم

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه میگفتند و ...

برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری میکردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان میگذاشت.

وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد. چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه. به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد. سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد. یه روز پیتر می خواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر. به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم.

جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد. وقتی داشت به خونه برمی گشت، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن. هوا دیگه داشت کم کم تاریک می شد و جانسون با دوستاش می خواست خداحافظی کنه. اما دوستاش گفتن هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمی ری؟ اونم گفت که پولهای پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پولها مراقبت کنه. خلاصه خداحافظی کرد و رفت. وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش. پولها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید. بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود ...

بله درست حدس زدید. چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پولها رو با خودشون بردند! جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سکته می کرد ! تمام زندگیش رو هم اگه می فروخت نمی تونست جبران پولهای دزدیده شده رو بکنه. از ناراحتی لب به غذا هم نزد. دم دمای غروب بود که دید صدای در میاد. در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پولها رو با خودش ببره. وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد، پیتر به جای اینکه ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه، شروع کرد به خندیدن و گفت می دونستم، می دونستم که بازم مثل همیشه نمی تونی جلوی زبونت رو بگیری. اما اصلاً نترس. چون من فکرشو می کردم که این اتفاق بیافته. به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می شه و تو به همه می گی که سکه ها پیش تو بوده، خونه من امن تر از تو بود. الآن هم اصلاً نگران و ناراحت نباش شاید از دست من و این رفتارم ناراحت بشی، اما این درسی برات می شه که همیشه مسائلی رو که دیگران با تو در میون میگذارند توی قلبت محفوظ نگه داری و به شخص ناشناسی راز دلت رو بازگو نکنی ...

دو نجات یافته

یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند . دو نجات یافته نمی دانستند چه کاری باید کنند اما هردو موافق بودند که چاره ای جز دعا کردن ندارند. به هر حال برای اینکه بفهمند که کدام یک از آنها نزد خدا محبوبترند و دعای کدام یک مستجاب می شود آنها تصمیم گرفتند تا آن سرزمین را به دوقسمت تقسیم کنند و هر کدام در یک بخش درست در خلاف یکدیگر زندگی کنند نخستین چیزی که آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی روییده بود در آن قسمتی که او اقامت می کرد دید و مرد می تونست اونو بخوره. اما سرزمین مرد دوم زمین لم یزرع بود.

هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت که از خدا طلب یک همسر کند. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به بخشی که آن مرد قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت . بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت . سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در سمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترک کند .

او فکر کرد که مرد دیگر شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست. از آنجاییکه هیچ کدام از درخواستهای او از پروردگار پاسخ داده نشده بود . هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول صدایی غرش وار از آسمانها شنید :" چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟"

مرد اول پاسخ داد "نعمتهای تنها برای خودم هست چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست "

آن صدا مرد را سر زنش کرد :"تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی"

مرد از آن صدا پرسید " به من بگو که او چه دعایی کرد که من باید بدهکارش باشم؟" " او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود"

//:http یا //:https



امنیت و حفظ اطلاعات مربوط به شماست
HTTP
مخفف شده
HyperText Transport Protocol
است که به زبان ساده یک پروتکل (یک زبان) جهت رد و بدل اطلاعات میان سرور و کاربر است.

لغت
S
است که تفاوت میان
HTTP و HTTPS
را ایجاد می کند.

لغت
S
مخفف کلمه ی


ادامه مطلب ...

ترفندی برای وُرد آفیس

شاید تا به حال برای شما نیز پیش آمده باشد که در نرم‌افزارهای آفیس مثل وُرد و پاورپوینت فایلی را ایجاد کرده‌اید و سپس با فونتهای مختلف متن خود را تایپ نموده‌اید، اما وقتی آن را برای چاپ و یا نمایش، به رایانه دیگری منتقل می‌کنید، خواهید دید که تمام فونت‌هایتان به هم ریخته است.
حتمأ می‌دانید که این موضوع به خاطر آن است که شما بر روی رایانه‌تان از فونتی استفاده کرده‌اید که بر روی سامانه دوم وجود ندارد! اما راه‌حلهای مختلفی برای این کار وجود دارد. یکی از آنها این است که از فایل خود خروجی پی دی اف بگیریم یا از صفحه متن عکس بگیریم. اما مشکل اینجاست که اگر بخواهیم بر روی رایانه دوم این فایل را ویرایش کنیم چه؟ فونتها را با خود حمل کنیم و روی رایانه دوم نصب کنیم؟
راه حل درستی است اما این کار کمی وقت‌گیر است! اما راه بهتری به وسیله آفیس 2003 امکان‌پذیر شده است!
در این ترفند نحوه حفظ ثبات فونت‌ها بدون استفاده از
راه‌های پیچیده را به شما معرفی خواهیم کرد، البته به وسیله آفیس 2007 !

ادامه مطلب ...

موزه هخامنشی مجازی و تعاملی

به ابتکار یکی از اساتید «کولژ دو فرانس»،آقای پیئر بریان،«موزه هخامنشی مجازی و تعاملی»روی اینترنت ایجاد شده است.دراین سایت می توان مجموعه ای8000تایی از اشیا،مهر،سکه،کاخ...با قدمت 550 تا 330 ق.م، هنگامیکه امپراتوری هخامنشی ایران بر پهنه ایندوس تا مدیترانه حکمرانی می کرد را مشاهـــده نمود. این آثار که از موزه هایی چون لوور،قاهره یا بریتیش میوزیوم بدست آمده است، بصورت عکسهایی به همراه توضیحات تاریخی عرضه شده اند



http://www.museum-achemenet.college-de-france.fr/

ساعت 10 و 10 دقیقه

ساعت 10 و 10 دقیقه

 


ممکنه برای شما هم سوال پیش اومده باشه که چرا تمام ساعت های آکبند و مارکدار معروف روی این زمان تنظیم شده اند
بعد از گشتن توی سایت های ساعت های مارک دار و دایرة المعارف های اینترنتی به نتایج جالبی رسیدم که گفتم شاید برای شما هم خوندنش جالب باشه


دلیل اول) :↓


ادامه مطلب ...

دانلود شبانه:نرم افزارها-ترفندها

می تونید از خود سیستمتون برای روشن کردن کامپیوتر استفاده کنید و برای خاموش کردنش هم نرم افزار بی نظیر IDM رو به کار ببرید.
روش کار بدین صورت است:
ابتدا به بایوس کامپیوتر رفته (معمولا با کلید Del) سپس به قسمت Power Management یا چیزی شبیه به این (بستگی به نوع بایوس دارد) بروید و در قسمتی که نوشته Resume By Alarm رفته و روی 02:00:00 تنظیم کرده و F10 را زده و همه چیز را سیو کرده و ریستارت کنید. سپس به IDM رفته و روی زمانبندی (Scheduler) کلیک کنید و سپس روی "زمان شروع دانلود" کلیک کرده و روی 2:05 دقیقه تنظیم کنید (برای اینکه سیستم از ساعت 2 که روشن می شود تا بالا آمدن ویندوز 5 دقیقه تقریبا طول می کشد) سپس روی "قطع دانلود از زمان" کلیک کرده و 7:55 دقیقه را وارد کنید سپس تیک "بعد از اتمام دانلود کامپیوتر را خاموش کن" و "برنامه های در حال اجرا را مجبور به بستن کن" را فعال کنید و سپس همه چیز را اکی کرده خارج شوید.

به همین سادگی ...

بعد از این شبها سیستم خودش روشن شده دانلود کرده وصبح سر وقت خاموش می کند.

موفق باشید.

√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√√

چت با موبایل

آیادوست دارید ازداخل گوشی موبایلتان با دوستان خود درفیس بوک،یاهو،تویتروهرمسنجر دیگری که دوست دارید صحبت کنید؟ ازداخل گوشی ابتدابه این آدرس بروید:
wap.nimbuzz.com
یک حساب کاربری نیم باز برای خودبسازید وازهمین صفحه یاصفحه
www.nimbuzz.com
حسابهای کاربری فیس بوک توییتر یاهو و... تان را لاگین و سپس برنامه نیم بازمخصوص گوشیتان را دانلود کنید و بعد از نصب با حساب کاربری نیم بازخود داخل برنامه ساین این کنید البته از داخل برنامه هم میتوانید حسابهایتان را از
settings>accunts
لاگین کنید تا دوستانتان به لیست مخاطبینتان اضافه شوند.اکنون باهربار ورود به برنامه،چت شما روشن است. برنامه های دیگری که به این منظورمی توانید از آنها بهره ببرید:ازداخل گوشیتان به
www.shmessenger.org
بروید و بعد از ساختن حساب کاربری آن،برنامه را از لینک داده شده درسایت دانلود کنید.این برنامه برای تمام موبایلها موجود است.ازداخل گوشی به
http://www.ebuddy.com
بروید.برنامه رادانلود کنید و یک حساب کاربری
ebuddy
بسازید.بااین برنامه وقتی داخل فیس بوک وارد بشوید به دیوارتان هم دسترسی دارید.

مخفی کردن کامل فایلها با ترفندی کاملا نوین

مخفی کردن کامل فایلها با ترفندی کاملا نوین

خوب در این پست یه ترفند بسیار جالب و کار امد را برای شما معرفی می کنم اگر در پست های قبلی توجه کرده باشید یک راه برای مخفی کردن کامل فایلها در اختیار شما دوستان قرار گرفت ولی در این پست قصد داریم یک راه بهتر و کار امد تر برای مخفی کردن فایلها برای شما معرفی کنم

 

ممکن است شما قبلا به این نکته توجه کرده باشید که recycle bin ویندوز مقداری از هر درایو برای نگه داری فایلها برای خود اختصاص داده است و ما در این ترفند قصد داریم ترفندی را معرفی کنیم که از این قابلیت استفاده کنید

 

برای مخفی کردن کامل فایلهای خود به طوری که با هیچ گونه search پیدا نشوند شما به این ترتیب عمل نمایید

به منوی tools بروید

بر روی Folder option‌ کلیک کنید

از تب view گزینه زیر را پیدا کنید

hide protected operating system files

تیک این گزینه را بردارید

اکنون به درایوی که می خواهید فایلهای خود را در ان مخفی کنید بروید

recycle bin را بیابید و فایلهای خود را در ان قرار دهید

اکنون دوباره بر گردید و عملیات بالا را بر عکس انجم دهید

دیگر فایلهای شما قابل دسترسی به هیچ کسی نیست تا حتی با هیچ گونه search قابل یافتن نیست

خلاص شدن از ویروس autorun.inf

با سلام شاید شما هم تا کنون با ویروس autorun.inf برخورد کرده باشید.این ویروس از دسترسی شما به درایوهایتان جلوگیری می کند و اکثرا از طریق حافظه های قابل انتقال مانند فلش، گوشی موبایل و ............ به سیستم شما منتقل می شود این ویروس می توانند سایر ویروس ها را در سیستم شما فعال کند و از دسترسی شما به هارد جلوگیری کند.

 

برای برداشتن این ویروس شما باید در ابتدا مطمئن شوید که این ویروس در درایو شما وجود دارد

 

برای مشاهده این ویروس باید مراحل زیر را دنبال نمایید.

وارد منوی استارت شوید و Run را انتخاب نمایید

در Run عبارت cmd را تایپ نمایید

پس از ظاهر شدن این صفحه از دستور \ cd برای رفتن به درایو اصلی استفاده نمایید

پس از امدن در شاخه اصلی عبارت dir /ah را تایپ نمایید

در صورتی که در لیست ظاهر شده autorun.inf را مشاهده نمایید سیستم شما به این ویروس الوده شده است

 

خوب حالا دریافتیم که در کامپیوتر و یا فلش شما این ویروس وجود دارد برای برداشتن این ویروس مراحل زیر را دنبال نمایید

در همان مرحله عبارت del /a/f autorun.inf را در هر درایو به طور جدا گانه تایپ نمایید و در هر درایو اینتر بزنید

به طور مثال در درایو C عبارت C:\del /a/f autorun.inf را تایپ نمایپ نمایید

پس از پایان یافتن همه درایو ها بلافاصله بدون وارد شدن به درایوی کامپیوتر خود را ریست نمایید.

 

البته به احتمال 90 درصد کامپیوتر شما با این روش خالی از این ویروس می شود ولی اگر نشد راههای دیگری نیز وجود دارد به هر حال بهترین راه همان استفاده از انتی ویروس می باشد که به نظر من بهترین انها کسپر اسکای 2011 می باشد.

خطاهای ویندوز چه معناهایی دارند؟

خطاهای ویندوز چه معناهایی دارند؟
Error Goblin نام سرویسی است که به دو صورت آنلاین و آفلاین کار نمایش معانی خطاهای مختلف ویندوز را انجام می‌دهد. شما می‌توانید به راحتی هرچه تمام‌تر از صفحه اصلی این سرویس استفاده کنید و گزارش خطای ویندوز را در کادر مخصوص بنویسید و بر روی جستجو کلیک کنید تا معنی آن خطا در زیر این کادر نمایش داده شود
http://www.errorgoblin.com/
اما اگر دسترسی محدودی به اینترنت دارید می‌توانید برنامه آن را دانلود نموده و بصورت آفلاین از آن استفاده کنید.
دانلود >>>
http://www.errorgoblin.com/download.php

دسترسی آسان و فوری به فایلها و پوشه های مخفی

دسترسی آسان و فوری به فایلها و پوشه های مخفی ترفند بسیار ساده‌ای است که نیازی به هیچ تنظیماتی ندارد! همه آنچه نیازمندید یک مرورگر گوگل کروم است که برروی سیستم عامل شما نصب شده باشد. برای مشاهده تمام فایل‌ها و پوشه‌ها فقط کافی است در نوار آدرس مرورگر کروم آدرس محل مورد نظر را وارد و اینتر را فشار دهید؛ تمام!