عیلامیان: آوان و ایذه و شوش.
مادها: هگمتانه.
هخامنشیان: هگمتانه، شوش و تخت جمشید.
سلوکیان: سلوکیه و انطاکیه.
اشکانیان: صددروازه و ایذه و تیسفون.
ساسانیان: بیشاپور، تیسفون شوشتر(زمستانی).کرمانشاه(تابستانی)
طاهریان: مرو و نیشابور.
صفاریان: زرنج.
علویان: آمل.
سامانیان: بخارا.
زیاریان: گرگان.
بوییان: شیراز.
غزنویان: غزنین و لاهور.
سلجوقیان: نیشابور، مرو، اصفهان و همدان.
اتابکان آذربایجان: تبریز.
اتابکان فارس: شیراز.
اتابکان لر: ایذه.
قراختاییان: کرمان.
خوارزمشاهیان: گرگانج.
ایلخانان: مراغه، سلطانیه و تبریز.
کرتیان: هرات.
مظفریان: یزد.
سربداران: سبزوار.
چوپانیان: تبریز.
جلایریان: تبریز و بغداد.
تیموریان: سمرقند و هرات.
قراقویونلوها: تبریز.
آققویونلوها: تبریز.
صفویان: تبریز، قزوین و اصفهان.
افشاریان: مشهد.
زندیان: شیراز.
قاجاریان: تهران.
پهلویها: تهران.
جمهوری اسلامی: تهران.
ابو سعید حسن ابن سیار از زاهدان برجسته صدر اسلام گفت:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد:
- اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ تنها خدا می داند
که فردا حال ما چه خواهد بود!
- دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت
کرده ای ؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را
خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
- چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم: اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم، چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست. تو چگونه غرق محبت خالقی
که از نگاهی بیم داری؟
....در ادامه ی مطلب
ادامه مطلب ...
خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ
امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را
پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در
راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر
بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها
روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و
به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت.
سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه
پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!! اینجا بود که هر کدوم یه جوابی داد و....
- هرچیزی آدابی دارد حتی زهر کردن سفر برای دیگران
این چند روش پیشنهادی را اگر به کار نبندید برای داشتن سفری خوش برای خود و
همسفرانتان موثرتر است.
- پیش از راه افتادن، حواس اعضای دیگر خانواده را پرت کنید تا آنها فراموش
کنند فیوز کنتور خانه را قطع کنند و شیرهای اصلی آب و گاز را ببندند یا
درهای خانه را قفل کنند تا وسط مسافرت همسایههای نگران به شما زنگ بزنند و
بگویند خانهتان را آب گرفته یا به خاطر نشت گاز یا اتصالی سیمهای برق
آتش گرفته است یا دزدها خالیاش کردهاند.
- شب پیش از سفر، راننده را تا صبح به روشهای گوناگون بیدار نگه دارید
مثلا با او دعوا کنید، بحثی مهم را پیش بکشید تا دربارهاش ساعتها با هم
حرف بزنید، دوستان و آشنایان را دعوت کنید و تا پاسی از شب مشغول گفتوگو
باشید.
- دائما شاگرد راننده را صدا بزنید و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را از او
طلب کنید. اگر در اتوبوس فیلمی پخش میشود بلندبلند دربارهاش نظر بدهید،
پایان فیلم را زودتر برای بقیه تعریف کنید یا شاگرد راننده را مجبور کنید
فیلم را عوض کند.
- در اتوبوس یا هواپیما آنقدر صندلی تان را عقب ببرید که پشت سریها احساس زیرآوار ماندهها را تجربه کنند.
- هر نوع اوراق هویتی مثل شناسنامه، کارت ملی یا کارتهای مهمی مانند کارت
بنزین و کارت اعتباری و حتی دفترچههای بیمه را در خانه جا بگذارید.
- وقتی از خانه به قصد سفر راه افتادید، بعد از حدود یک ساعت به یاد بیاورید چمدانی مهم را جا گذاشتهاید و لازم است برگردید.
- پشت سر راننده دست بزنید، بلند بلند آواز بخوانید و از دیگران بخواهید همراهیتان کنند.
- اگر خدای ناخواسته تصادف کردید در حالی که بقیه سعی میکنند آرامششان را
حفظ کنند یا غش کنید یا هوار بزنید یا با راننده دعوا کنید و او را مقصر
بدانید تا بیشتر مضطربش کنید. اگر خودتان راننده هستید، همین برخورد را با
دیگران داشته باشید.
- همیشه نفوس بد بزنید، مثلا وقت راه افتادن بگویید «من میدانم تصادف
میکنیم» یا «یه حسی بهم میگه سفرمون خراب میشه» یا «فکر کنم این آخرین
سفرمونه» و... پس از آن، هر وقت اتفاق ناخوشایندی میافتد عالمانه سرتکان
بدهید که «مننننننن میدوووووونستم.»
- در جاده برای هیجان بیشتر با خودروهای دیگر کورس بگذارید و تا آنجا که میتوانید بوق بزنید.
- اگر با اتوبوس سفر میکنید صبر کنید تا راننده در مکانی برای غذا توقف
کند. در این شرایط ناگهان ناپدید شوید و مسافران را تا ساعتها داخل اتوبوس
منتظر خودتان نگه دارید.
- وسایل غیرضروری را بار کنید و با خود بیاورید، اما مسوولیت حملش را به
عهده بقیه بگذارید. این لوازم میتوانند لباسهای مهمانی، کتابهایی که
سالی یک بار هم به آنها نگاه نمیکنید، جاروبرقی، آبمیوهگیری و سشوار و
اتو باشند.
- طوری از امکانات محل اقامتتان استفاده کنید که انگار دیگر قرار نیست به آنجا برگردید یا دیگران در آن ساکن شوند.
- هرگز با اعضای خانواده رو راست نباشید؛ مثلا اگر نظرتان را درباره اقامت
در محلی میپرسند آنجا را تایید کنید و وقتی ساکن شدند، شروع به غر زدن
کنید.
- لزومی ندارد لوازم شخصیتان را با خود به سفر ببرید.از مسواک و خمیر
دندان و دمپایی تا شانه و لباسهای گرم همه در ساک دیگران یافت میشوند و
میتوانید از آنها استفاده کنید. در مجموع منظورمان این است که لوازم
دیگران را لوازم خود بدانید.
- یا کم حرف باشید و پاسخ هیچکس را ندهید یا مثل رادیویی باشید که دگمه
خاموشی ندارد آنقدر صحبت کنید که گوشههای دهانتان کف کند و آسایش همراهان
را مختل کنید. این روش در اتوبوس فوقالعاده کارساز است.
- از غذا، از هوا، از سر و وضع دیگران، از روزگار، از مردم و خلاصه از همه چیز ایراد بگیرید.
- با خانوادههایی که در دیگر اتاقهای هتل، متل یا ویلاهای اطراف هستند،
به بهانههای مختلف درگیر شوید. نگران هستید بهانه پیدا نکنید؟! اصلا جای
نگرانی نیست. همیشه بهانهای برای گلاویز شدن یا به قول جوانها یقهگیری
پیدا میشود.
- اگر گروهی سفر میکنید بچههای کوچک فامیل را بترسانید. مجبورشان کنید
بیسر وصدا و دست به سینه، گوشهای بنشینند. اگر از شما سوالی کردند نشنیده
بگیرید و خلاصه به آنها بفهمانید که دوستشان ندارید
- عکسها را خراب کنید.در عکس انداختن همیشه پاها را به سرها ترجیح بدهید.
- تابع برنامهها نباشید، اگر دیگران میخواهند در محل اقامت بمانند شما
اصرار کنید بیرون بروند و اگر میخواهند بیرون بروند بگویید مایلید در خانه
بمانید.
- در فعالیتهای گروهی شریک نشوید. اگر دیگران علاقهمند هستند بازی گروهی
انجام بدهند یا به شکل گروهی خرید کنند، ظرفها را بشویند یا غذا را حاضر
کنند، خودتان را از جمع جدا کنید.
- در تقسیم مسوولیتها ثابت کنید عرضه هیچکاری را ندارید تا کسی جرات نکند
وظیفهای را به شما بسپرد. با این روش هم کاملا بیکار میشوید و هم بار
مسوولیتهای دیگران را سنگینتر میکنید.
- جورابهایتان را نشویید و مسواک زدن را ترک کنید. در بیانی کلیتر میشود
گفت رعایت بهداشت در سفر هیچ ضرورتی ندارد و هر چه کثیفتر باشید، بهتر و
بیشتر میتوانید مسافرت را بهکام بقیه زهر کنید.
- تا جایی که میتوانید سیگار بکشید تا همراهان تان بفهمند هوای پاک معنایی ندارد!
- اگر دارویی خاص و نایاب مصرف میکنید آن را جا بگذارید تا وقت همسفران با دنبال دارو گشتن در داروخانههای شهر مقصد بگذرد.
- رفتارتان باید دقیقا برخلاف جمع باشد. وقتی آنها شاد هستند، سگرمههایتان
را به هیچ وجه از هم نگشایید. وقتی غمگین هستند از ته دل بخندید و دست
بیندازیدشان.
- شما نباید همراه با دیگران بخندید بلکه باید به دیگران بخندید.
خانوادههای دیگر را مسخره کنید. از نقاط ضعف آنها و بخصوص سر و وضعشان
برای خندیدن بهره بگیرید
- خودخواه باشید. در سفر فقط باید به شما خوش بگذرد. مهم نیست دیگران چه
شرایطی داشته باشند. بهترین جا در خودرو و محل اقامتتان و بهترین جزء غذا
حق شماست.
- جای چمدانتان کجاست؟ روی تخت دیگران.
- لجباز باشید. با همه چیز مخالفت کنید. اصلا لازم نیست به پیشنهادهای
دیگران گوش کنید حتی میتوانید پیش از شنیدنشان مخالفتتان را اعلام کنید.
- سفر بهترین فرصت برای انتقامجویی است. در مدت مسافرت، همه دلخوریهای
گذشته با همسفران را در ذهنتان مرور کنید و بعد خرده حسابها را تصفیه
کنید؛ مثلا شریک زندگیتان را یاد آخرین باری که با هم حرفتان شد بیندازید و
به این ترتیب بحث و جدلها را از نو آغاز کنید.
- ناخن خشکی، ویژگی تضمینشدهای برای خراب کردن سفر است. فکر کنید جیب
ندارید. هرگز دست در جیبتان نکنید. اگر اعضای خانواده از شما پولی خواستند
بگویید کارت اعتباریتان را جا گذاشتهاید یا پولهایتان را گم کردهاید.
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک
مرکز تجاری می شوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ می شود که به
شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند، از پدر می پرسد: این
چیست ؟
پدر که تا به حال در عمرش آسانسور ندیده می گوید:
پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام، و نمی دانم .
در همین موقع آن ها زنی بسیار چاق را می بینند که با صندلی چرخدارش به آن
دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار
براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را به زحمت وارد اتاقکی کرد. دیوار بسته
شد. پدر و پسر ، هر دو چشمشان به شماره هایی بر بالای آسانسور افتاد که از
یک شروع و بتدریج تا سی رفت. هر دو خیلی متعجب تماشا می کردند که ناگهان
، دیدند شمارهها به طور معکوس و به سرعت کم شدند تا رسید به یک، در این
وقت دیوار نقرهای باز شد، و آن ها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله ای از آن
اتاقک خارج شد.
پدر در حالی که نمی توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر
شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و
روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه…
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو
برآورده می کنم…
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه
قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی
از دنیا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپدید میشه ...
! بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من
، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ،
یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای
نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم
...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه…
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر
دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!
نتیجه : اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که
رئیست اول صحبت کنه !
درس دوم :یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه ....
بقیه ی در ادامه مطلب ...