ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آورده اند که روزی استادی درمدرسه مشغول تدریس بود ، بهلول هم در گوشه ای نشسته بود و به درس او گوش می داد . استاد در بین درس گفتن ، اظهار کرد که امام جعفر صادق (ع) سه مطلب می گوید که مورد تصدیق من نیست ، و آن سه مطلب این است :
اول آن که می گوید شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد ، حال آنکه شیطان خود از آتش خلق شده است ، و چگونه ممکن است آتش او را معذب کند ؟
دوم آن که می گوید خدا را نتوان دید ، در حالی که هر چیز موجود است باید دیده شود ، پس خدا با چشم می توان دید .
سوم آن که می گوید هر کس مسئول عمل خویش است ، در حالی که شواهد بر خلاف این است ، یعنی عملی که از بنده ی خدا سر می زند از جانب خداست و ربطی به بنده ندارد .
چون استاد این مطالب را گفت ، بهلول کلوخی از زمین برداشت و به طرف او پرتاب کرد که از قضا به پیشانی استاد خورد و او را سخت ناراحت کرد .
شاگردان استاد ، او را گرفتند و چون با خلیفه قرابت داشت ، نزد خلیفه بردند و جریان را به او گفتند . بهلول جواب داد : استاد را حاضر کنید تا جوابش را بدهم . چون استاد حاضر شد ، بهلول به او گفت :از من چه ستمی به تو رسیده است ؟ استاد گفت : کلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفته است . بهلول گفت : درد را می توانی به من نشان بدهی ؟ استاد گفت : مگر می شود درد را نشان داد ؟ بهلول جواب داد : تو خود می گفتی هر چیزی را که وجود دارد می توان دید ، و بر امام صادق اعتراض می کردی و می گفتی که چه معنا دارد که خدای تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید . دیگر این که تو در دعوی خود کاذب و دروغ گویی که می گویی کلوخ سر تو را به درد اورده ؛ زیرا کلوخ از جنس خاک است و تو هم از خاک آفریده شده ای ، پس چگونه از جنس خود معذب می شوی ؟ و مطلب سوم این که تو خود گفتی افعال بندگان از جانب خداست ، پس چگونه می توانی مرا مقصر کنی و مرا پیش خلیفه آورده ای و شکایت می کنی و ادعای قصاص داری ؟ استاد چون سخن معقول بهلول را شنید شرمنده شد و از مجلس خلیفه بیرون رفت .
به به عجب وبلاگ تمیزی.موفق باشی ابوالفضل جان
خیلی قشنگه عالیه موفق باشی
my patogh