سعی میشود هر ماه جالب ترین مطالب در این وبلاگ درج گردد./
سعی میشود هر ماه جالب ترین مطالب در این وبلاگ درج گردد./
بودا
بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او
شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به
خانهی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن،
هرزه است به خانهی او نروید » بودا به کدخدا گفت : «یکی از دستانت را به
من بده » کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت . آنگاه
بودا گفت : «حالا کف بزن » کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: «هیچ کس نمیتواند
با یک دست کف بزند »
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه
باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پولهایشان
است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند »